
بال:
ما بال را به خلوت زندان فروختیم
خورشید را به نسل زمستان فروختیم
ما را همین سزاست که بی ریشه ماندیم
چون باغ را به گوشه گلدان فروختیم
وقتی شب بر ایینه چوب حراج زد
اخلاص را به قیمت ارزان فروختیم
انقدر زیر باران تردید تر شدیم
تا دوست را به دوست نمایان فروختیم
روزی که عشق را به تباهی ورق زدیم
اغاز را به نقطه پایان فروختیم
:: بازدید از این مطلب : 865
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37